- ب ب +

مترجم کیست؟ مترجم چه می کند؟

ما به واژگانی در زبان مبدا برخواهیم خورد که نهایتا برای آن معادلی در زبان و فرهنگ خودمان نداریم، به اعتقاد من لزوما همواره نباید واژه ساخت. من اکنون پس از بیش از  8000 صفحه ترجمه به این نتیجه رسیدم که می توان در مواردی یک واژه را با یک عبارت بیان کرد. لازم نیست حتما برای یک واژه معادلی به کار ببریم که حالا آنقدر ناخوانا و غیر قابل فهم  باشد که بخواهیم آن را تازه با یک لغت نامه ی فارسی به فارسی بفهمیم. به نظرم می توان به جای یک واژه، یک جمله گذاشت که معنا را برساند و اینگونه برخی واژه ها قابل فهم می شود.
به نظر من ما درصد اندکی از زبان فارسی را برای انتقال مفاهیم فلسفی واکاوی کرده ایم. به نظر من ما هنوز حتی حق نداریم ادعا کنیم که زبان فارسی زبان فلسفی نیست! ما هنوز درک کاملی از قابلیت های زبان فارسی نداریم. مگر خود زبان آلمانی از ابتدا زبان فلسفی بوده است؟ پس از ترجمه ی انجیل لوتر است که زبان آلمانی به درک قابلیت های خود می رسد و آنجاست که رفته رفته به زبانی فلسفی بدل می شود و قابلیتی می یابد که شاید بیش از زبان انگلیسی ای است که بیشتر  برای مفاد فرارداد های حقوقی مفید است و شاید به همین دلیل هم در برگردان ها بیش از دقت، پرگماتیستی عمل می کند و درصدد بیان فحوای کلام است. به هر حال، ما هنوز واژگان خودمان را کاملا استیفاد و استخراج نکردیم. همچنین احتمالا ما به واژگانی در زبان مبدا برخواهیم خورد که نهایتا برای آن معادلی در زبان و فرهنگ خودمان نداریم، به اعتقاد من لزوما همواره نباید واژه ساخت. من اکنون پس از بیش از  8000 صفحه ترجمه به این نتیجه رسیدم که می توان در مواردی یک واژه را با یک عبارت بیان کرد. لازم نیست حتما برای یک واژه معادلی به کار ببریم که حالا آنقدر ناخوانا و غیر قابل فهم  باشد که بخواهیم آن را تازه با یک لغت نامه ی فارسی به فارسی بفهمیم. به نظرم می توان به جای یک واژه، یک جمله گذاشت که معنا را برساند و اینگونه برخی واژه ها قابل فهم می شود. ببینید، برخی اوقات یک مفهوم اصلا در سنت ما نیست، من هر کاری هم که بکنم باز کافی نیست، باید توضیح بدهم. با صرف واژه سازی که نمی توان مفهوم ساخت. مفهوم در بستر، در فرهنگ، و حتی در یک حال و هوا، شکل می گیرد، حالا من اگر بیایم و اجزای یک واژه را بشکنم و به شکل صوری در فارسی باز سازی شان کنم که مفهوم ساخته نمی شود!
درباره ی خود مترجم هم باید دقیق تر صحبت کنیم. مترجم کیست؟ مترجم چه می کند؟
اولین سنگ نگاره ای که تصویر مترجم در آن منعکس شده است، مربوط به مصر باستان است. در یک طرف هورم هپ قرار دارد و طرف دیگر جماعتی که از کنعان یا جای دیگری آمده اند و تقاضایی دارند و مابین آنها یک مترجم ایستاده است. این مترجم انسانی است که از کمر به پایین مشترک و عادی است. اما در بالا، به دو نصف می شود، نصفش دارد با این طرف حرف می زند، نصفش با آن طرف. این اولین تجسم مترجم است که دو رو دارد. اندازه ی مترجم کوچک است، و خود این کوچک بودن به آن معناست که از دیدگاه آن ایام، مترجم نباید نقش چندانی مهمی داشته باشد، فقط باید وساطت کند. مانند این شعارها که امروز هم گاهی می شنویم: "ترجمه ای خوب است که در آن مترجم حذف شده باشد یا اصلا دیده نشود". نکته ی دوم که می خواهم به آن اشاره کنم این است که گویی از همان زمان ترس از خیانت مترجم وجود داشته است. به هر حال مترجم دو چهره است. المترجم خائن! شاید باید یک بار مستقلا فقط درباره ی ترجمه با هم صحبت کنیم که حرف در این خصوص نیز بسیار است. در نهایت من معتقدم که با اینکه برخی ترجمه ها اغلاط بسیار فاحش دارند، اما خود همین مکرر شدن تجربه ی ترجمه نهایتا به سود ترجمه است. و این در همه جای دنیا مطرح است، حتی در خود آلمان هم می بینیم که یک متن با یک ترجمه چندین بار و توسط چندین مترجم یا ویراستار مختلف منتشر می شود. پس بی آنکه بخواهیم زحمت افراد را نادیده بگیریم، باید اجازه دهیم این تکرار تحقق یابد، اما در عین حال نقد کنیم و اجازه دهیم تا همین روند ادامه یابد، ترجمه های بعدی از دل همین ترجمه ها و نقد ها ارتقا خواهد یافت و به پیش خواهد رفت.
نهایتا یک نکته ی پایانی را هم عرض کنم من علی رغم سال هایی که به ترجمه ی متون فلسفی مشغولم، امروز معتقدم شاید بهتر باشد برخی از ما، کمی از این شکل ترجمه فاصله بگیریم. ترجمه به این شکل، واقعا کار دشواری است و انرژی و زمان ما را تماما به خود اختصاص خواهد داد. به نظر من بهتر است برخی از ما متون اصلی را بخوانیم، خوب هم بخوانیم و سعی کنیم خوب بفهمیم و اصلا در فهم  عجله نکنیم و اجازه دهیم جوانب مختلف این فهم برای ما حاصل شود. بعد از آن یک باز نویسی فارسیی از آن ارائه دهیم که هم با ارجاعات مکرر و دقیق جایگاه و نقش خود را نشان دهیم و م معادل ها را کاملا بیان و واکاوی کنیم. من این پیشنهاد را از روی تنبلی نمی گویم، بلکه به نظرم شیوه ی فعلی ترجمه جواب لازم را نمی دهد. اگر بخواهیم در انتقال اندیشه ی مغرب زمین تنها منتظر ترجمه های دقیق و فنی با واژه های معادل درست باشیم، زمان زیادی سپری خواهد شد و باز هم فاصله ی ما با متون جدیدتر بیشتر خواهد شد. ما باید با تکیه بر خود متن تالیف کنیم و متن را بیان کنیم و دست کنم فهمی از متن را منتقل کنیم، آن هم با اعلان این که چنین شیوه ای را در پیش گرفته ایم، هر چند هنوز در انتقال واژگان به حد پختگی یک ترجمه  تمام عیار نرسیده باشیم.
به نظر من اتفاقا در یک هم اندیشی گسترده تر پس از آنکه فهم حاصل شد، خود واژگان چه بسا به ذهن ما به نحو دقیق تری متبادر شوند و بتوانیم واژه سازی دقیق و درست انجام دهیم. و البته این رسالت بر عهده ی متفکرانی است که با فلسفه بخوبی آشنا باشند و هم به زبان مقصد مسلط باشند هم به زبان مبدا . هرچند ای بیان بنده، به معنای نفی ادامه ی تلاشمان در عرصه ی ترجمه ی دقیق و فنی متون فلسفی نیست، و با آن هیچ منافاتی ندارد.
 
دکتر محمدرضا بهشتی
ماو هگل،ص 62